ناگهان چقدر زود دیر می شود!در باز شدبرپا! بر جا !درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.بابا نان داد ، ما سیر شدیم.اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شانو کوکب خانم چقدر مهمان نواز بودو چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودندکوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیمو در زندگی گم شدیم.همه زیبایی ها رنگ باخت.!و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!نگاهمان سرد شد و دستانمان خستهدیگر باران با ترانه نمی بارد!و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،زرد شدیم ، پژمردیم.و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد.و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم، جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،و در ذهنمان جز همهمهزنگ تفریح ، طنین صدایی نیست.!و امروز چقدر دلتنگ آن روزها ییم و هرگز نفهمیدیم ،چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیمیک تراش سرخ لاکی داشتیمکیفمان چفتی به رنگ زرد داشتدوشمان از حلقه هایش درد داشتگرمی دستانمان از آه بودبرگ دفترهایمان از کاه بودتا درون نیمکت جا می شدیمما پر از تصمیم کبری می شدیمبا وجود سوز و سرمای شدیدریزعلی، پیراهنش را می دریدکاش می شد باز کوچک می شدیملااقل یک روز کودک می شدیم!!!!
شاگردان قدیمی پیشاپیشمهرتان مبارک
@schoolmashhadifard


وبلاگ دبستان مشهدی فرد شدیم ,چقدر ,شاگردان قدیمی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تا پروانه شدن Tanha ghesaha mimanand اخبار و اطلاعات سئو حرفه ای محسن اباد دستک هواشناسی ممسنی سایتی برای همه مصرف کننده